در این زمانه نه یاری، نه غمگساری هست
غریب کشور حسنیم روزگاری هست
ز شوخ چشمی و طنازی و جفا جوئی
به دامن مژه ام اشک بیقراری هست
شکست خار کهن آشیان گلزارم
همی شنیده ام از بلبلان بهاری هست
ز ابر دست تو منت نمی کشم ساقی
اگر قدح ندهی، چشم میگساری هست
شب وصال صبوحی ز بخت تیرۀ خویش
خبر نداشت ز پی شام، انتظاری هست